جدول جو
جدول جو

معنی گل ماله - جستجوی لغت در جدول جو

گل ماله
(گِ لَ / لِ)
آلتی است معماران را که بدان گل و آهک بر در و دیوار مالند و آنرا کرفی گویند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل دانه
تصویر گل دانه
(دخترانه)
دانه گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گل مولا
تصویر گل مولا
عنوانی برای مرد درویش، درویش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل مهره
تصویر گل مهره
مهره یا گلولۀ کوچک که از گل درست کنند، مهرۀ کمان گروهه
فرهنگ فارسی عمید
(شُ مَ حَلْ لَ)
دهی از دهستان لنگاشهرستان شهسوار. سکنۀ آن 110 تن. آب آن از رود خانه کاظمرود. محصول عمده آنجا برنج، چای و مرکبات. راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
در لهجۀ گناباد خراسان، مایۀ نفرت و انزجار. کثیف. متعفن. (یادداشت محمد پروین گنابادی). شوخگن. مایۀ تهوع. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ / نِ)
خانه ای آفتابگیر که برای پرورش و نگاهداری گل از گزند سرمای زمستان سازند. رجوع به گرم خانه شود
لغت نامه دهخدا
(گِ مُ رَ / رِ)
هر گلوله و مهره را گویند که از گل سازند عموماً و کمان گروهه را خصوصاً. (برهان) (آنندراج) : بر سر هر یک مردی یک مهره گل از سفال گل مهرۀ از سفاله... که چنانکه گل را بیزی و آنرا سفال کنی هر یک چند پشکل گوسفند و بر هر گل مهره نام آن کس نبشته. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی قصۀ اصحاب فیل).
هر حجتی که گفت بدو رد کنی و باز
اندردهان نهیش چو گل مهره در تفک.
سوزنی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
دو صد مهره بر یکدگر ساخته ست
که گل مهرۀ نو بپرداخته ست.
سعدی (بوستان).
، کرۀ زمین، کنایه از آدمی. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ مَ / مُو لا)
خطابی است که بصورت احترام و گاهی تحقیر به درویش میدهند. خطابی است که به درویشان کنند، چون نام او ندانند
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ مُ وَجْ جَهْ)
گل دوروی:
به جام زرین همچون گل موجه
درونش احمر باشد برونش اصفر.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 236)
لغت نامه دهخدا
(چِ لَ / لِ)
چهل ساله، مرد یازنی که چهل سال از تاریخ ولادتش گذشته است. هرکس چهل سال عمر کرده باشد. مرد یا زن چهل ساله:
دگر آنکه گفتی که چل ساله مرد
ز برنا فزونتر نجوید نبرد.
فردوسی.
، هرآنچه از عمر وی چهل سال گذشته باشد. (ناظم الاطباء). هر چیز که چهل سال برآن گذشته باشد
لغت نامه دهخدا
(گِلِ مَ)
گلی را گویند که ازبرای بهم وصل کردن اتصال آجر و سنگ و خشت و یا کشیدن بر روی دیوار استعمال کنند. (سفر خروج 1:14 سفر لاویان 14: 41 و 42 سفر خروج 13:10). این گل عموماً از گل سرخ و کاه بهم آمیخته ساخته میشد و گاهی اوقات از ریگ و خاکستر و آهک ترتیب می یافت و بعضی اوقات در عوض گل قیر استعمال مینمودند، چنانکه در خرابه های بابل دیده میشود. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به ملاط شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 52هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 4هزارگزی خاور راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. هوای آن معتدل و دارای 627 تن سکنه است. آب آن از قوریچای و محصول آن غلات و نخود است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ یِ تَ)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز که در 36هزارگزی شمال ایذه واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 196 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ گِ)
دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد واقع در 23هزارگزی شمال باختری آغ کند و 4هزارگزی راه شوسۀ میانه به زنجان. هوای آن معتدل مایل به گرمی و دارای 78 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و سنجد است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مالیدن گچ بدیوار و سقف
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
دهی از دهستان سیاهکلرود است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان خرم آباد، شهرستان شهسوار. واقع در 9000 گزی جنوب شهسوار. واقع در دشت و هوای آن معتدل و مرطوب است. سکنۀ آن 200 تن است. آب آن از رود خانه چشمه کیله تأمین میگردد. محصول آن برنج، مرکبات، جالیزکاری و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
گل مالیدن. با گل اندودن
لغت نامه دهخدا
(گِ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 15000 گزی شمال خاوری آمل، کنار رود خانه هراز. هوای آن معتدل و دارای 215 تن سکنه است. آب آن از رود خانه هراز ومحصول آن برنج، کنف و صیفی است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ لا لَ / لِ)
شقایق و خشخاش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گه مالی
تصویر گه مالی
عمل گه مال
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله و مهره ای که از گل سازند، مهره کمال گروهه (خصوصا) : هر صحبتی که گفت بدو رد کنی و باز اندر دهان نهیش چو گل مهره در تفک. (سوزنی)، کره زمین، آدمی (که گویند از خاک سرشته شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گچ مالی
تصویر گچ مالی
عمل مالیدن گچ بدیوار و سقف اطاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل مولا
تصویر گل مولا
درویش عنوانی است که به درویشان دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل موگه
تصویر گل موگه
گل برف گل برفک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل ملاط
تصویر گل ملاط
گل لابند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل مقلو
تصویر گل مقلو
گل اندلسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل مغره
تصویر گل مغره
گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
دردی که پس از کشیدن گلاب بجای ماند و بکار رنگ کردن پارچه آید: زلف و رخ او دیده بهم گفت نصیرا از عنبر و گل ساخته گلکامه خورشید. (ابو نصر نصیرای بدخشانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل مهره
تصویر گل مهره
گلوله و مهره ای که از گل سازند، کره زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل مولا
تصویر گل مولا
((گُ لِ مُ))
عنوانی است که به درویشان دهند
فرهنگ فارسی معین
از توابع لاله آباد شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
گل مالیکردن، گل مالیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سقف و دیوارگل اندود، سقفی که گل مالی شده و با ماله صاف شود
فرهنگ گویش مازندرانی